چکیده:
این مقاله نقدی است بر مقاله «نجات بخشی ادیان در پرتو قرآن» که دیدگاه کثرت گرایی در نجات بخشی ادیان را باور داشت و در شماره 31 این فصلنامه منتشر شده است.
منتقد با ارزیابی دلایل سه گانه انحصارگرایی و دلایل شش گانه کثرت گرایی که در آن مقاله آمده است از ادله انحصارگرایان دفاع کرده و اشکالات نویسنده مقاله را پاسخ داده است.
در مقابل، دلایل کثرت گرایان را برای اثبات مدعای شان ناکافی دانسته و ایرادهایی بر آن وارد کرده است. و در پایان نگاه قرآن را در این زمینه انحصار گرایانه می داند.
آنچه در زیر می خوانید نگاهی است نقّادانه به مقاله یكی از دوستان ارجمند كه در شماره 31 پژوهشهای قرآنی به چاپ رسیده است. از آنجا كه این مقاله نمایانگر شیوه تفكر و رویكرد پلورالیست های مسلمان است، شایسته می نمود كه مورد توجه و ارزیابی قرار گیرد و میزان سستی یا استواری منطق آنان آشكار گردد. امید آن كه این نوشتار نقدگونه بتواند فرصتی برای یك گفت وگوی علمی فراهم سازد.
مقاله «نجات بخشی ادیان در پرتو قرآن» نوشته آقای محمد بهرامی كه در شماره پیشین این فصلنامه به چاپ رسیده بر این پایه استوار است كه ادیان یهودیت، مسیحیت و اسلام در عرض هم نجات بخشند و هیچ تفاوتی در این جهت میان اسلام و سایر ادیان نیست. نویسنده بر این باور است كه این دعوی، سخن قرآن است.
طبیعی است اگر این سخن درست باشد پیامدهای نظری و عملی زیادی در عرصه دینداری پدید خواهد آورد؛ از جمله آیات بسیاری از قرآن كریم را باید نادیده انگاشت؛ به عنوان نمونه آیاتی كه یهود و نصارا را به اسلام دعوت می كند، یا آیاتی كه آنان را به خاطر تكذیب قرآن و نبوت پیامبر اسلام مورد سرزنش قرار می دهد و عاقبت تكذیب كنندگان را شوم معرفی می كند؛ مانند آیه های زیر:
«الذین آتیناهم الكتاب یعرفونه كما یعرفون أبنائهم الذین خسروا أنفسهم فهم لایؤمنون. و من أظلم ممن افتری علی الله كذباً أو كذّب بآیاته إنّه لایفلح الظالمون»
انعام/20-21
و همین طور آیاتی كه مسلمانان را از ارتباط دوستانه با یهود و نصارا كه موجب همانندی با آنان شود باز می دارد؛ مانند:
«یا أیها الذین آمنوا لاتتخذوا الیهود و النصاری أولیاء بعضهم أولیاء بعض و من یتولّهم منكم فإنّه منهم إنّ الله لایهدی القوم الظالمین. فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم» مائده/15ـ52
و همچنین آیه دیگری كه این عمل را مصداق ارتداد شمرده آن را نكوهش می كند:
«یا ایها الذین آمنوا من یرتدّ منكم عن دینه…» مائده/54
و همچنین آیاتی كه اسلام محمدی را «رشد» و جز آن را «غی» معرفی می كند؛ مانند: «لاإكراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی»(با توجه به شأن نزول آیه)
بنابر آنچه نویسنده باور دارد، آیات یادشده و آیات دیگری از این دست، همه و همه باید از قرآن حذف یا نادیده گرفته شوند، زیرا بر اساس نتیجه ای كه این مقاله به دست می دهد ادیان دیگر هم عرض و هم ارز با اسلام مورد رضای خداوند هستند و وجهی ندارد كه پیروان آنان به اسلام فراخوانده شوند و یا با نپذیرفتن اسلام مورد نكوهش و تهدید قرار گیرند.
حال باید دید استدلالهای نویسنده بدان پایه از استحكام و استواری هست كه بتواند پیامدهای یاد شده را برتابد یا خیر. نویسنده محترم با طرح ا ین پرسش كه آیا تنها اسلام نجات بخش است یا ادیان دیگر نیز نجات بخش هستند، دو نظریه را مطرح می كند؛ یكی نظریه انحصارگرایان كه تنها اسلام را نجات بخش می دانند و دیگر نظریه كثرت گرایان كه نجات بخشی را در همه ادیان می بینند. سپس برای نظریه نخست سه دلیل می آورد و آنها را نقد می كند، آن گاه برای تأیید نظریه دوم، شش دلیل اقامه می كند. برای بررسی دقیق تر این تلاشها نخست دلایل و نقدهای نظریه نخست و پس از آن دلایل نظریه دوم را ارزیابی می كنیم.
یك. اولین دلیلی كه نویسنده برای نظریه انحصارگرایی می آورد مجموعه آیاتی است كه در آنها «اسلام» به عنوان تنها دین پذیرفته شده نزد خدا و تنها عامل رستگاری معرفی شده است؛ مانند: «إنّ الدین عندالله الإسلام»(آل عمران/19)، «و من یبتغ غیر الإسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین»(آل عمران/85)، «الیوم أكملت لكم دینكم و أتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الإسلام دیناً»(مائده/3) و «فمن یرد الله أن یهدیه یشرح صدره للإسلام»(انعام/125)
سپس نویسنده در نقد این دلیل، «اسلام» را در دو آیه نخست بررسی می كند و به این نتیجه می رسد كه مقصود از «اسلام» در این آیات، اسلام محمدی(ص) نیست تا دلالت بر انحصار نجات بخشی در آن كند، بلكه مقصود از آن به قرینه سیاق، همان قدر مشترك بین ادیان، یعنی توحید است. مؤید این برداشت آن كه در آیات زیادی بر پیروان سایر ادیان «مسلمان» اطلاق شده است. (صفحه 101 و 105 ـ 109)
در رابطه با این دلیل و نقد آن چند نكته درخور تأمل است:
1. نخست آن كه نویسنده محترم از چهار آیه ای كه می آورد تنها به نقد دو آیه نخست بسنده می كند و از دو آیه دیگر سخن نمی گوید، شاید به این جهت كه این دو آیه، بویژه آیه 3 سوره مائده هدف ایشان را برآورده نمی ساخت، زیرا در این آیه به قرینه شأن نزول آن، انتخاب اسلام از سوی خداوند به عنوان یك دین برای مسلمانان پس از اكمال دین با ولایت امام علی بن ابی طالب(ع) صورت گرفته است. اگر مقصود از اسلام در این آیه همان قدر مشترك میان همه ادیان بود و هیچ ویژگی نداشت، وجهی نداشت كه بعد از ولایت به عنوان دین انتخاب شود، چرا كه پیش از آن نیز آن قدر مشترك وجود داشت.
گذشته از آن، اسلام مشترك، برای یهودیان و مسیحیان هم انتخاب شده است، و وجهی ندارد كه خداوند با لحن منّت گذاری این انتخاب را ویژه مسلمانان قلمداد كند و بفرماید: «و رضیت لكم الاسلام دیناً».
2. به فرض آن كه اسلام در همه آیات به معنای قدر مشترك میان ادیان باشد؛ آیا معنای آن چیزی جز تسلیم بودن در برابر دستورات و فرمانهای الهی است؟
واضح است كه مقصود چیز دیگر نیست، چنان كه نویسنده خود درمتنی كه از علامه نقل كرده است، این سخن را می پذیرد: «و بعبارة أخری هو التسلیم للبیان الصادر عن مقام الربوبیة فی المعارف و الأحكام.» (المیزان، 3/120) بنابراین آیا می توان اثبات كرد كه یهود و نصارا در برابر دستورات و فرامین الهی تسلیم اند؟
پاسخ این پرسش هنگامی مثبت است كه وحی قرآن، نبوت پیامبر و دستور خداوند بر پیروی از آن بزرگوار را نادیده بگیریم و گرنه آنان تسلیم این دستور نبوده اند، و ازسوی دیگر دلیلی هم بر انكار این دستور نداشتند، بلكه بر عكس چنان كه خداوند می فرماید: «الذین آتیناهم الكتاب یعرفونه كما یعرفون أبنائهم» می دانستند و می شناختند كه این محمد(ص) پیامبر است و آنچه بر او وحی می شود دستورات الهی است.
و از جهت سوم بسیار سست است كه تسلیم بودن را قابل تبعیض بدانیم و براین باور باشیم كه اگر برخی از دستورات اطاعت شد و برخی دیگر عصیان، تسلیم بودن صادق است. بنابراین به فرض آن كه اسلام را به معنای عام تسلیم در برابر خداوند بدانیم باز یهود و نصارا مصداق آن شمرده نمی شوند. بلی نسبت به دستورات پیش از دستور اخیر، شاید تسلیم بودند، اما این برای صدق عنوان تسلیم در زمان پس از دستور اخیر كافی نیست، پس یهود و نصارا بعد از نبوت پیامبر اكرم از تسلیم بودن در برابر فرامین الهی بیرون رفته اند. از همین رو اشكال سومی جان می گیرد:
3. آیاتی كه عنوان «مسلمان» بودن را به یهود و نصارا داده است مربوط به زمان نبوت پیامبران خودشان است، نه پیامبر آخرین؛ بنابراین نمی توان از آن آیات، مسلمان بودن یهود و نصارا را به طور مطلق نتیجه گرفت، و این نكته ای است كه نویسنده محترم بدان توجه نكرده است.
4. آنان كه اسلام را تنها عامل نجات می دانند تنها به این جهت نیست كه اسلام یك دین از ادیان الهی است تا نویسنده بپندارد كه یهودیت و نصرانیت نیز از ادیان الهی است و تسلیم بودن نسبت به هر كدام مایه نجات است، بلكه به این خاطر كه اسلام دین جدید الهی است، معتقد به انحصار هستند، و این نكته ای است كه متأسفانه نویسنده بدان توجه نكرده است. فرق است میان اینكه بگوییم اسلام چون دین الهی است نجات بخش است، و بین اینكه چون جدیدترین آیین و دستور الهی است نجات بخش است. در صورت دوم موضوع و متعلق تسلیم بودن، مطلق دستور نیست، بلكه آخرین و تازه ترین دستور و فرمان است و بدین رو این مسئله اختصاص به اسلام محمدی(ص) نیز ندارد و در زمان نبوت حضرت عیسی(ع) نیز درست است كه گفته شود تنها دین حضرت عیسی(ع) نجات بخش است نه ادیان گذشته، زیرا آخرین دستور خداوند در دین حضرت عیسی تجلی كرده و تسلیم بودن در برابر خداوند نیز تنها در پیروی از همین دین میسر می شود.
5. نكته آخر آن كه نویسنده محترم از آیه 84 سوره آل عمران «قل آمنّا بالله و ما أنزل علینا و ما أنزل علی إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و ما أوتی موسی و عیسی و النبیون من ربّهم لانفرّق بین أحد منهم و نحن له مسلمون» برداشت كرده است كه میان ایمان به آنچه بر سایر پیامبران نازل شده و اعتقاد به ناسخ بودن اسلام نسبت به سایر ادیان ناسازگاری وجود دارد و به همین خاطر و برای رفع تعارض گفته اند مقصود از اسلام در آیه، اسلام به معنای عام است، نه اسلام محمدی(ص).
در اینكه اسلام در آیه به معنای لغوی اراده شده است تردیدی نیست، اما نه به خاطر ناسازگاری كه نویسنده پنداشته است، زیرا ایمان به سایر پیامبران، به معنای تصدیق پیامبری ایشان و تصدیق پیامی است كه بر ایشان در زمان خودشان فرود آمده است. خداوند از مسلمانان خواسته است كه به همه پیامبران و كتابهاشان ایمان داشته باشند و مانند اهل كتاب نباشند كه به بعضی ایمان آوردند و به بعض دیگر نه. و این تعریضی است نسبت به یهود و نصارا كه چنین ایمان مورد خواست خداوند را نداشتند، چنان كه تعبیر «لانفرّق بین أحد منهم» در این آیه به آیات 150 تا 152 سوره نساء اشاره دارد كه ازنوع رفتار اهل كتاب در برابر پیامبران الهی بویژه پیامبر اسلام پرده بر می دارد:
«إنّ الذین یكفرون بالله و رسله و یریدون أن یفرّقوا بین الله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و یریدون أن یتخذوا بین ذلك سبیلاً. أولئك هم الكافرون حقّاً و أعتدنا للكافرین عذاباً مهیناً. و الذین آمنوا بالله و رسله و لم یفرّقوا بین أحد منهم أولئك سوف یؤتیهم أجورهم و كان الله غفوراً رحیماً» نساء/150-152
بنابراین آیات یادشده مسلمان نبودن یهود و نصارا را اثبات می كند، نه مسلمان بودن شان را؛ چنان كه نویسنده پنداشته است.
دو. دلیل دومی كه نویسنده برای نظریه انحصارگرایی می آورد، مجموعه آیاتی است كه در آنها ایمان، مایه نجات، و كفر، عامل شقاوت و هلاكت معرفی شده است. تقریری كه نویسنده از این دلیل ارائه می كند چنین است كه در فرهنگ قرآن، ایمان و اسلام هم معنی و مترادف هستند؛ اگر اسلام به معنای اسلام محمدی باشد در این صورت ایمان نیز منحصر به پیروان پیامبر اسلام می شود. در نتیجه یهودیان و مسیحیان كافر شمرده شده و سرانجامِ كفر كه نگون بختی است شامل حالشان می گردد و از این فهمیده می شود كه ادیان آنان نجات بخش نیست. (صفحه 102 و 103)
نویسنده در نقد این دلیل البته با تقریری كه خود دارد سه نكته را به عنوان پاسخ مطرح می كند:
1. اسلام در آیات قرآن به معنای عام و قدر مشترك میان ادیان است؛ نه به معنای خاص دین محمدی(ص). بنابراین ایمان نیز گستره ای عام دارد و پیروان سایر ادیان را در بر می گیرد در نتیجه آنان مؤمن شمرده می شوند و سرنوشت ایشان نجات و رستگاری است.
2. میان ایمان و اسلام، گسست مفهومی وجود دارد و این دو مترادف و هم اندازه نیستند و به همین دلیل گروهی اسلام را عام و ایمان را خاص شمرده اند.
3. كفری كه در آیات قرآن مایه عقاب اخروی است كفر حقیقی یعنی انكار روح و حقیقت دین و قدر مشترك میان ادیان الهی است، نه كفر به معنای انكار نبوت پیامبر اسلام. (صفحه 109 ـ 113)
پیش از آن كه به نقد پاسخها بپردازیم نكته ای را شایان ذكر می دانیم و آن اینكه نویسنده محترم در تقریر و توضیح دلیل، میان ایمان و اسلام پیوند ایجاد كرده و از طریق اعم و اخص بودن مفهوم اسلام به اعم و اخص بودن مفهوم ایمان راه جسته است، حال آن كه چنین ضرورتی وجود ندارد؛ اگر معیار نجات و رستگاری ایمان فرض شده است می توان به طور مستقیم حقیقت ایمان و گستره آن را مورد بررسی قرار داد، اما نویسنده بدون دلیل میان آن دو ارتباط داده و در نتیجه دلیل دوم را متوقف بر دلیل نخست كرده است.
اما راجع به پاسخهایی كه نویسنده از دلیل داده است چند نكته را خاطر نشان می سازیم.
1. ایمان یك معنی بیشتر ندارد كه عبارت است از تصدیق ما انزل الله، و این معنی در هر زمان مصداق خاص دارد؛ انسانهای هر زمان نیز وظیفه دارند ما انزل الله زمان خودشان را تصدیق كنند. سخن انحصارگرایان این است كه یهود و نصارا پس از نبوت پیامبر اسلام، ما انزل الله را تصدیق نكرده اند و آنچه كه وظیفه شان بود و مایه رستگاری شان می شد همین بود. اینان نمی گویند كه یهود و نصارا پیش از نزول قرآن كتاب خود را تصدیق نكرده اند تا نویسنده محترم به خود زحمت داده كشف مهمی را انجام دهد مبنی بر اینكه آنان ایمان داشته اند و قرآن كلمه ایمان و مؤمن را درباره آنان به كار برده است. مگر كسی گفته است كه یهودیان زمان موسی یا مسیحیان زمان عیسی مؤمن نبوده اند؟! آنچه برای نویسنده سودمند بود اثبات این نكته بود كه قرآن یهود و نصارای زمان پیامبر اسلام و پس از او را مؤمن می داند نه كافر. اما او هیچ گاه این نكته را اثبات نكرده و نتواند كرد، زیرا قرآن آنان را كافر شمرده و تكذیب كننده ما أنزل الله می داند:
«إنّ الذین یكفرون بالله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و یریدون أن یتّخذوا بین ذلك سبیلاً. أولئك هم الكافرون حقّاً و أعتدنا للكافرین عذاباً مهیناً»
نساء/150-151
«و لیزیدنّ كثیراً منهم ما اُنزل الیك من ربّك طغیاناً و كفراً فلاتأس علی القوم الكافرین» مائده/68
2. در جواب دوم، نویسنده می گوید میان اسلام و ایمان گسست مفهومی وجود دارد. ما نفهمیدیم این پاسخ چه ارتباطی به اثبات مدعای نویسنده دارد؛ اتفاقاً این پاسخ ضد دعاوی نویسنده را اثبات می كند، چون دائره ایمان محدودتر از اسلام می شود و نجات یافتگان محدودتر از پیش و حتی از میان مسلمانان نیز شمار كمتری را دربرمی گیرد.
3. پاسخ سوم نویسنده مبنی بر اینكه قرآن سبب عقاب اخروی را كفر نسبت به روح دین و قدر مشترك میان ادیان می داند و نویسنده از آن به كفر حقیقی تعبیر كرده نیز ادعایی بدون دلیل است. این بنده نمی داند كه نویسنده محترم آیات 150 و 151 سوره نساء و آیه 68 سوره مائده را چگونه توجیه می كند، آیا تعبیری رساتر از این وجود دارد كه قرآن می فرماید:
«اولئك هم الكافرون حقّاً وأعتدنا للكافرین عذاباً مهیناً»
آیا این آیات مربوط به اهل كتاب نیست؟ یا نویسنده ندیده است؟
گذشته از این، تعبیر به كفر حقیقی از انكار قدر مشترك، تعبیر غلطی است، زیرا معنای آن این است كه كفر نسبت به قرآن و نبوت پیامبر اسلام، كفر مجازی است (نویسنده به كفر ظاهری تعبیر كرده، حال آن كه در مقابل حقیقی مجازی قرار دارد، نه ظاهری، كه در مقابل باطنی است). كاش نویسنده محترم وجه امتیازی میان آیات یادشده و آیاتی كه بیانگر انكار قدر مشترك در اصطلاح خود اوست نشان می داد تا مشخص می شد كه چه تفاوتی میان كفر حقیقی و مجازی در آیات قرآن وجود دارد.
سه. دلیل سوم انحصارگرایی طبق تقریر نویسنده این است كه پیامبر اسلام، خاتم پیامبران و دین اسلام، آخرین دین الهی و ناسخ ادیان پیشین است. بنابراین ادیان نسخ شده اعتبار و ارزش ندارند و نمی توانند نجات بخش باشند. (صفحه 104)
نویسنده در پاسخ به این استدلال بر دو نكته تكیه می كند، یك آن كه دلیل قرآنی بر ناسخ بودن اسلام نسبت به شرایع گذشته نداریم. دوم اینكه بر فرض آن كه برخی آیات بر ناسخیت اسلام دلالت داشته باشد از منسوخ بودن ادیان نمی توان نتیجه گرفت كه آنها هیچ گونه نجات بخشی با خود ندارند.(صفحه 113)
در رابطه با این پاسخ، چند نكته قابل تأمل است. نخست آن كه نسخ غالباً به شریعت نسبت داده می شود كه به معنای ازاله و از بین بردن است؛ نه به دین، و اگر گاهی به دین نسبت بدهیم به معنای از رسمیت انداختن خواهد بود، بنابراین هرگاه بگوییم «اسلام ناسخ است»، اگر مقصود شریعت اسلام باشد معنای نخست و اگر دین اسلام باشد معنای دوم منظور است؛ یعنی اینكه اسلام دین رسمی خداوند است و سایر ادیان از رسمیت افتاده اند و مورد دعوت و تكلیف نیستند.
حال باید از نویسنده محترم پرسید كه منظور از انكار ناسخیت اسلام كدام معنی است؛ آیا ناسخ بودن شریعت اسلام نسبت به شرایع دیگر را انكار می كند، یا رسمی بودن اسلام را نسبت به ادیان دیگر.
اگر مقصود معنای نخست باشد باید گفت انكار واضحات و مسلّمات كرده اید، زیرا برخی از احكام و دستورات ادیان یهود و مسیحیت، با شریعت اسلام قطعاً نسخ شده است؛ اگر چه در آیات دلالتی بر این نكته نباشد كه البته در برخی آیات اشاراتی نیز هست، چنان كه خود نویسنده اذعان دارد.
و اگر مقصود معنای دوم باشد باید گفت كه اقتضای دین جدید، از رسمیت افتادن ادیان یا دین پیشین است، زیرا در غیر این صورت، تجدید نبوت و ارسال رسول معنایی نداشت.
بنابراین اگر بپذیریم كه اسلام دین خاتم است این خود دلیل بر رسمیت داشتن آن و در نتیجه از رسمیت افتادن ادیان پیشین است.
نكته دوم آن كه نویسنده پنداشته است نجات بخشی تجزیه پذیر است و به همین دلیل می گوید بر فرض ناسخیت اسلام نمی توان نتیجه گرفت كه سایر ادیان هیچ گونه نجات بخشی ندارند. اگر بپذیریم كه اسلام ناسخ است و دین ناسخ نجات بخش است دیگر معنی ندارد كه بگوییم ادیان دیگر گونه ای از نجات بخشی را دارند
نویسنده مقاله برای اثبات و تأیید دیدگاه كثرت گرا به دلایل چندی تمسك جسته است، در این قسمت به ارزیابی این دلایل می پردازیم:
یك. اولین دلیل، آیاتی است كه دلالت بر وحدت ادیان می كند. نویسنده براین باور است كه وحدت گوهر ادیان و همانندی آنها در اصول، بلكه فروع، اشتراك آنها را در نجات بخشی به دنبال دارد و بر فرض كه به صورت یكسان نجات بخش نباشند دست كم از درجات كمتر نجات بخشی برخوردارند، بنابراین یهودیت كمتر از مسیحیت و مسیحیت كمتر از اسلام نجات بخشند. (صفحه 113 ـ 115)
این دلیل از چند جهت قابل نقد می نماید.
نخست آن كه دین به عنوان دین، قطع نظر از عمل و پایبندی به آن نجات بخش نیست، نجات بخشی دین هنگامی است كه مورد باور و عمل قرار گیرد. عمل به دین نیز آن گاه مؤثر است كه مظهر و نشانه تسلیم در برابر خدا و دستورات او باشد. «إن الدین عندالله الإسلام». و تسلیم وقتی میسر می شود كه به همه دستورات از جمله آخرین دستور خدا عمل شود، در غیر این صورت تسلیم تحقق نمی یابد.
بنابراین وحدت ادیان، بر فرض پذیرش، اشتراك در نجات را نتیجه نمی دهد.
دوم آن كه نجات بخشی، چنان كه پیش از این اشاره شد، تجزیه پذیر نیست تا كمتر و زیادتر شود؛ آیا معنی دارد كه گفته شود یهودیت، كمتر از آتش جهنم نجات می دهد و اسلام بیشتر؟
دو. دلیل دومی كه نویسنده برای نظریه كثرت گرایی مطرح كرده است، آیاتی است كه معیار نجات و رستگاری را ایمان به خدا و آخرت و عمل صالح معرفی كرده است. طبق برداشت نویسنده از این آیات فهمیده می شود كه اگر دو عنصر ایمان و عمل صالح در انسان پدید آمد در هر زمان و مكانی كه باشد عامل نجات خواهد بود و برای تأیید این برداشت به آیات 62 سوره بقره و 69 سوره مائده استناد جسته است:
«إن الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم أجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» بقره/62
«إن الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئون و النصاری من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون» (مائده/69). (صفحه 117)
این دلیل نیز همچون دلیل پیشین اثبات مدعای نویسنده نمی كند، زیرا اولاً؛ به فرض آن كه برداشت نویسنده از آیات سوره بقره و مائده درست باشد، مفاد آیات این خواهد بود كه ایمان و عمل صالح معیار نجات است. سؤال این است كه آیا با انكار دستور خدا و تكذیب فرستاده خدا، ایمان و عمل صالح تحقق می یابد؟! ایمان تنها اعتقاد به وجود خدا نیست، بلكه باور و پذیرش ربوبیت الهی و تسلیم در برابر دستورات او نیز هست و از همین رو یهودیان و مسیحیان زمان پیامبر اسلام در آیات به عنوان كافر معرفی شده اند، چنان كه در بخش دلایل انحصارگرایی یادآور شدیم. این بدان است كه آنان چنین ایمانی را نداشتند.
و ثانیاً؛ آیات سوره بقره و مائده نگاهی به بُعد زمان ندارد، بلكه در برابر پندارهای نادرست یهود و نصارا كه می گفتند: «لن یدخل الجنّة إلاّ من كان هوداً أو نصاری»(بقره/111) و «كونوا هوداً أو نصاری تهتدوا»(بقره/135) خداوند می فرماید هدایت و بهشت بر اساس نام و عنوان نیست، بلكه بر اساس ایمان و عمل صالح است. در این زمینه می توان به تفسیر المیزان ذیل آیه 62 سوره بقره مراجعه كرد.
اگر نویسنده محترم دركنار آیات سوره بقره و مائده به آیات دیگری كه یهود و نصارا را به خاطر تكذیب قرآن و نبوت پیامبر اسلام سرزنش می كند و كافر می خواند نگاهی می كرد شاید به نتیجه دیگری می رسی، اما سوگمندانه چنین نكرده و آیات دیگر را به عمد یا از روی سهو نادیده گرفته، آن گاه به نتیجه ای رسیده است كه باعث تناقض و ناسازگاری آیات قرآن با یكدیگر می شود، زیرا قرآن از یك سو آنان را كافر می داند: «إنّ الذین یكفرون بالله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و یریدون أن یتخذوا بین ذلك سبیلاً. أولئك هم الكافرون حقاً و أعتدنا للكافرین عذاباً مهیناً»
نساء/150ـ151
و از سوی دیگر طبق برداشت نویسنده از آیات سوره بقره و مائده، یهود و نصارا در زمان پیامبر اسلام مؤمن بوده اند و این دو با هم نمی سازد.
سه. سومین دلیل كثرت گرایی طبق بیان نویسنده آیاتی است كه تورات و انجیل را نور و هدایت می داند و یهود و نصارا را به دلیل بی توجهی و عمل نكردن به آنها مورد توبیخ و سرزنش قرار می دهد. بر اساس ادعای نویسنده از این آیات استفاده می شود كه یهودیت و مسیحیت همچنان معتبر و رهایی بخش هستند. (صفحه 120 ـ 122)
این دلیل سست تر و ضعیف تر از دو دلیل پیش تر است؛ زیرا اولاً از این آیات فهمیده نمی شود كه تورات و انجیل همه حق و نورند، به دو دلیل، اول اینكه واقعیت آن را تكذیب می كند، چون تورات و انجیل موجود خرافات واضح و آشكاری را در خود دارند كه جای انكار ندارد و هرگز نمی توان گفت تورات، با همه این خرافات، نور و هدایت است. و دوم اینكه مخالف تعبیر قرآن است؛ قرآن كریم بر خلاف توصیفی كه از خود دارد و خود را نور معرفی می كند «قد جائكم من الله نور وكتاب مبین»(مائده/15) در مورد تورات وانجیل می گوید: «فیها هدی و نور»(مائده/44) «فیه هدی و نور»(مائده/46)، «فیها حكم الله»(مائده/43)
این تعبیرات نشان می دهد كه تورات و انجیل، مانند قرآن، از آغاز تا انجام نور و هدایت نیستند، بلكه هدایت و نور در آنها هست. این یعنی اینكه محتویات ظلمانی و گمراه كننده نیز دارند كه در این صورت طبیعی است چنین كتابهایی مایه نجات نخواهند بود و گرنه تمام آموزه های خرافی آنها نیز باید مایه نجات باشد.
و ثانیاً همان گونه كه پیش از این اشاره شد، معیار و ملاك نجات، تسلیم بودن در برابر دستور خداست؛ وقتی خداوند راهی را نشان می دهد و از ما می خواهد كه به این راه رهسپار شویم، در این صورت اگر دعوت خدا را نپذیریم و بگوییم همان راهی را كه پیش از این نشان داده بودی می رویم، این، استكبار در برابر خدا و كفر است و عاقبت استكبار نیز روشن است. پس اثبات نورانیت تورات كافی برای اثبات نجات بخشی آن نیست.
نویسنده محترم در پایان این دلیل، برای تأیید ادعای خود به آیه 113 سوره بقره تمسك می جوید كه در آن آمده است: «و قالت الیهود لیست النصاری علی شیء و قالت النصاری لیست الیهود علی شیء و هم یتلون الكتاب»
نویسنده پنداشته است كه جمله «و هم یتلون الكتاب» دلالت بر اعتبار كتابهای یهودیان و مسیحیان می كند و نشان می دهد كه ادیان یهود و مسیحیت با آمدن اسلام نسخ نشده است. (صفحه 121 ـ 122)
با توضیحی كه راجع به نور و هدایت بودن تورات و انجیل داده شد، این نكته آشكار شد كه جمله فوق نظر به بخشهای حق و هدایتگر آن دو كتاب دارد، نه خرافات و اباطیل شان، بنابراین نه اعتبار همه كتابهای تورات و انجیل از آن استفاده می شود و نه نسخ ناشدگی ادیان پیشین با آمدن اسلام.
چهار. دلیل چهارم كثرت گرایی این است كه اگر ادیان دیگر غیر از اسلام نجات بخش نباشد و پیروان آنان به جهنم روند این ظلم و ستم است و خداوند از ظلم و ستم مبرّی است، پس ادیان دیگر نجات بخش است. (صفحه 122)
ظاهراً نویسنده محترم میان نجات بخش نبودن ادیان و نجات نیافتن پیروان ادیان خلط كرده اند، عدالت خدا اقتضا دارد كه پیروان ادیان دیگر را به خاطر استضعاف و جهل نسبت به اسلام به جهنم نبرد، زیرا اینان از دستور خدا سرباز نزده اند. اما این بدان معنی نیست كه دین شان هم پس از آمدن اسلام مایه نجات انسانها است، بلكه بر عكس، اگر پیروان ادیان دیگر ازجهل و استضعاف بیرون آیند و حقانیت قرآن و نبوت پیامبر اسلام را نتوانند انكار كنند، اما در عین حال از پذیرش آن خودداری نمایند، این سر باز زدن از دستور الهی است كه موجب عذاب و هلاكت می شود، چنان كه خود نویسنده در پایان استدلال بدان اعتراف كرده است.
پنج. پنجمین دلیل نویسنده بر تأیید كثرت گرایی آیه ای است كه پیامبر را مأمور به دعوت اهل كتاب به توحید می كند:
«قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألاّ نعبد الاّ الله و لانشرك به شیئاً و لایتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله» آل عمران/64
نویسنده می گوید اگر دین یهود و نصارا نجات بخش نبود باید پیامبر اهل كتاب را به اسلام كه خودش آورده بود دعوت می كرد؛ نه توحید كه مشترك میان ادیان است. (صفحه 123)
در نقد این دلیل چند نكته را یادآور می شویم:
1. در آیات زیادی اهل كتاب به اسلام دعوت شده اند؛ به عنوان نمونه:
«فإن حاجّوك فقل أسلمت وجهی لله و من اتبعن و قل للذین أوتوا الكتاب و الأمّیین ءأسلمتم فان أسلموا فقد اهتدوا و إن تولّوا فإنّما علیك البلاغ و الله بصیر بالعباد» آل عمران/20
«یا أهل الكتاب لم تكفرون بآیات الله و أنتم تشهدون» آل عمران/70
«و لو أنّ اهل الكتاب آمنوا و اتّقوا لكفّرنا عنهم سیئاتهم» مائده/65
«قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لایحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحقّ من الذین أوتوا الكتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون»(توبه/29)
«لم یكن الذین كفروا من أهل الكتاب و المشركین منفكّین حتی تأتیهم البینة. رسول من الله یتلو صحفاً مطهّرة… إنّ الذین كفروا من أهل الكتاب و المشركین فی نار جهنّم خالدین فیها أولئك هم شرّ البریة» بینة/1ـ6
2. یكی از قطعیات و مسلّمات تاریخ اسلام این است كه پیامبر اسلام(ص) پادشاهان روم و حبشه را كه مسیحی بودند به اسلام دعوت كرد، چنان كه مسیحیان نجران را نیز به اسلام فرا خواند، و همین فراخوانی باعث آمدن هیأت نجران و داستان مباهله شد. با این واقعیت تاریخی و آن همه آیاتی كه پیش از این یاد شد، بسی شگفت است كه نویسنده محترم ادعا می كند كه پیامبر اهل كتاب را به اسلام دعوت نكرده است.
3. دعوت به كلمه توحید در آیه 64 آل عمران كه نویسنده بدان استشهاد كرده است اولاً در ترتیب آیات هنگامی صورت می گیرد كه مسیحیان از باورهاشان دست بر نمی دارند و بر اعتقادات غلط خود درباره حضرت عیسی اصرار می ورزند. خداوند می فرماید به ایشان بگو: حال كه به باورهای صحیح كه اسلام و پیامبر اسلام آورده است ایمان نمی آورید، بیایید به نقطه مشتركی كه خود ادعا دارید و دركتابهاتان آمده، یا همه ما به رو آوردن به سوی آن وظیفه داریم، رو آوریم و آن توحید درعبادت و نفی شرك است. پس این دعوت پس از پاسخ منفی دادن به دعوت اسلام است.
و ثانیاً خود این دعوت نشان می دهد كه آنان توحید را در باورها و رفتارشان انكار دارند و گرنه دعوت معنی نمی داشت. بنابراین ازاین دعوت نمی توان نتیجه گرفت كه اهل كتاب مانند مسلمانان دارای باورهای حق هستند.
شش. آخرین دلیل نویسنده محترم برای تأیید كثرت گرایی آیه 123 سوره نساء است كه در آن تفاخر و تصور برتری مسلمانان و اهل كتاب نسبت به یكدیگر نفی شده است و معیار برتری، ایمان و عمل صالح قرار گرفته است. نویسنده ازاین آیه نتیجه گرفته است كه تمام ادیان نجات بخش هستند. (صفحه 123 و 124)
این دلیل، چیز جدیدی جز همان دلیل دوم نویسنده نیست و همان اشتباه را در اینجا نیز مرتكب شده است. این آیه بر نفی تأثیر نام و عنوان در رستگاری و برتری نزد خدا تأكید دارد و تنها عامل برتری را ایمان و عمل صالح می داند، اما اینكه ایمان و عمل صالح چگونه محقق می شود و در زمان نبوت پیامبر خاتم ایمان و عمل صالح چگونه شكل می گیرد، سخن نمی گوید.
آنچه تاكنون گفته شد مجموع دلایل و شواهدی بود كه نویسنده مقاله بر نفی انحصارگرایی و اثبات كثرت گرایی در نجات بخشی ادیان مطرح كرده بود. چنان كه دیدیم هیچ یك از آنها استواری و استحكام لازم را نداشت تا بتوان بر پایه آن سنت دینداری و دین ورزی را كه از آغاز اسلام میان مسلمانان رایج بوده است، بشكنیم و طرحی نو در اندازیم.
نكته ای كه در آخر این نوشتار شایان یاد است اینكه در طول تاریخ تفسیر قرآن، مسلمانان از آیات مورد استدلال نویسنده، كثرت گرایی را به معنایی كه نویسنده در نظر دارد؛ یعنی ایمان و نجات تكذیب كنندگان قرآن و نبوت پیامبر اسلام به بهانه یهودی بودن و مسیحی بودن، نتیجه نگرفته اند، این بدان خاطر بوده است كه مفسران در فهم دیدگاه قرآن، به مجموع آیات مرتبط با موضوع می نگریستند؛ چیزی كه نویسنده محترم آن را نادیده گرفته و از ابتدا با گزینش یك نظریه به گزینش آیات پرداخته و آیات مخالف را یا نیاورده یا تأویل كرده است. و این همان تفسیر به رأی است كه پیامبر اكرم فرمود: «من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار.»